جدول جو
جدول جو

معنی او سرت - جستجوی لغت در جدول جو

او سرت
زیرآب روئک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از سر
تصویر از سر
از روی، از راه
از آغاز، از اول، از نو، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دو سرعت
تصویر دو سرعت
در ورزش دویدن به مسافت ۱۰۰ یا ۲۰۰ یا ۴۰۰ متر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
از آغاز. از ابتدا.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام نغمه ایست از موسیقی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شاخ گاو. رجوع به سرو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ رِ)
سر جورج... (1790- 1866م.) نقشه بردار بریتانیایی اهل ویلز بود و در کارهای نقشه برداری هند خدمت کرد (1806- 1843). کوه اورست از او نام گرفته است. (دایرهالمعارف فارسی) ، نام فرشته ای که موکل است بروز اول هر ماه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذو عسرت
تصویر ذو عسرت
خداوند تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سره
تصویر دو سره
دو طرفه دو جهتی: بلیط دو سره هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره صندلیها که در آفریقا فراوان است و ظاهرا شکل گل طاوسی را دارد و جزو گیاهان انگل میباشد ابولیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج سرو
تصویر اوج سرو
اوگ سرو نام ترانه ای است در خنیا (موسیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو سرو
تصویر گاو سرو
شاخ گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولسر
تصویر اولسر
جراحت بدن
فرهنگ لغت هوشیار
از آغاز از ابتدا از اول، از نو مجددا بازهم دوباره. یا از سر آغاز کردن، از سر آغازیدن از سر گرفتن از نو شروع کردن استیناف. یا از سر باز کردن، رفع کردن دفع کردن، یا از سر به در کردن، از سر بیرون کردن از یاد بردن فراموش کردن، یا از سر گرفتن، از نو آغاز کردن دوباره شروع کردن، یا از سر نهادن، از سر برداشتن از یاد بردن، یا از سر وا کردن، از سر باز کردن دور کردن بلطایف الحیل، (دراصطح گنجفه بازان) انداختن ورق م گنجفه برای ورق بیش است. از راه بطریق: از سر یاری. توضیح باین معنی دائم اضافه است. یا از سر دست. در حال فورا، کاری که چست و جلد کنند، سخنی که بی تاء مل گویند. یا از سر ضرورت. از روی ناچاری. یا از سر غرور. از روی غرور. از روی غرور از راه تکبر. یا از سر نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از سر
تصویر از سر
((اَ سَ))
از آغاز، از ابتدا، از اول، از نو، مجدداً باز هم، دوباره
فرهنگ فارسی معین
آن را، آن یکی را، برای آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام شب
فرهنگ گویش مازندرانی
توکای بزرگ با سینه و بال های سفید و سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی که با آن شاخ گاو را بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
اداری
فرهنگ گویش مازندرانی
آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداب، نقطه ای از بلندی که آب از شکاف آن بیرون زند
فرهنگ گویش مازندرانی
آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تخت، زمین آب تخت شده
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان دارویی که در کنار نهرها و چشمه ها روید، تره ی
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد، زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب خوری
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوباره، باردیگر
فرهنگ گویش مازندرانی